روزی ملانصر الدین در مزرعه ای نشسته بود .سواری درحال عبور بود .ملاگفت:بفرمایید
سوار از اسب پیاده شد وپرسید :افسار اسبم را کجا بکوبم ؟
ملا که گمان نداشت تعارفش اینچنین نتیجه ای داشته باشه گفت :بیا افسارش را برزبان من بکوب
تا به حا ل فکر کردیم خودمون در زندگی چه بلاهایی سر خودمون با تعارف بی موقع میاریم ؟؟
استادم تعریف میکردم
یادمه یکبار توی زندگی خودم به بنده خدایی تعارف کردم وطرف 7سال ول کن نبود !!!!!من هم به رسم ادب هر روز بخشی از وقتم را برای ایشون میگذاشتم تا اینکه یک روز به شدت ناراحت بودم از دستش، توی دلم به خدا اعتراض زدم و خدا به دلم انداخت اگر فلان روز تعارف الکی نمیکردی الان اینجا نبود پس اعتراض نکن ربطی نه به حکمت من داره نه به قضا وقدر اخلاقت رو عوض کن !!!!!
دیدگاهتان را بنویسید